امروز توی کالج بعد از حدود ده دقیقه یک دختر وارد کلاس شد و گفت من دانشجوی جدید هستم. نگاهی به او انداختم و رو به کنار دستی ام کردم و گفتم لزبین هست. پرسید از کجا می دونی؟ گفتم فکر کن من نتونم تشخیص بدم.
بعد از مدتی معلم جدید این ترم از همه خواست که خودشان را معرفی کنند و یک چیز راجع به خودشان بگویند. نوبت به من که رسید گفتم اسمم آرشام هست. ایرانی هستم. 29 سال سن دارم و فعال حقوق دگرباشان هستم.
بعد از مدت کمی آن دختر که اسمش میرا بود آمد و گفت می توانم ردیف جلو شما بنشینم؟ گفتم بله حتما. راستی، لزبین هستی؟ گفت بله چطور؟ گفتم همینطوری حدس زدم و خواستم مطمئن شوم. گفت من دو هفته است که از لبنان آمده ام و هیچ کس را اینجا نمی شناسم. وقتی که گفتی فعال حقوق دگرباشان هستی خیلی خوشحال شدم و گفتم که بیایم و کنار تو بنشینم. خندیدم و گفتم که دیگر نمی توانی بگویی که کسی را نمی شناسی. من یک نفر. این آقای کنار دستی من دو نفر و این آقای کنار دستی تو هم سه نفر. تا چند روز دیگر هم تعداد دگرباشانی که در کالج خواهی شناخت نیز شاید به ده پانزده نفر هم برسد. نگران نباش.
خیلی خوشحال شده بود. از شرایط لبنان می گفت و اینکه مادرش یک سال پیش فوت کرده است و پدرش از او خواسته که برای ادامه تحصیل به کانادا بیاید و او ناچار شده است که دوست دخترش را در بیروت تنها بگذارد. از موقعیت اجتماعی دگرباشان در لبنان و دیدگاه حمایت کننده ی نسل جوان از این قشر جامعه و خیلی مسائل دیگر صحبت کرد.
قرار گذاشتیم که آخر هفته با هم بیرون برویم و دوست دارم که بیشتر در ارتباط با او دوستان لبنانی مان بدانم.
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟