وب نوشت های من

آرشام پارسی – فعال حقوق دگرباشان

بایگانیِ اکتبر, 2009

صفحه ی نهم دفترچه ام

چند روزی است مشغول کار بر روی شماره ی یازدهم ندا هستم و فردا احتمالن منتشر خواهد شد فقط منتظر مقاله ی آقای رافت هستم که به دلیل مسافرت ایشان به پاریس کمی با تاخیر ارسال خواهد شد.
دوست عزیزم نیز از مسافرت برگشت و چند سوغاتی خیلی دوست داشتنی برایم آورده است. دو تای آنها را بارها تصمیم گرفته بودم که بخرم اما به دلایلی نشده بود. یکی از آنها عطر ورساچه بود. بارها تصمیم گرفته بودم که آن را بخرم اما هم گران بود و هم اینکه فقط در فروشگاه بو می کردم و کمی هم به دستم می زدم و بر می گشتم. دیروز هم این کار را کردم و تقریبن مصمم شده بودم که آن را بخرم اما عجله داشتم و به خانه برگشتم. امروز همان را هدیه گرفتم. دقیقن همین اتفاق هم برای یک دست کش چرمی افتاده بود که باز آن را هدیه گرفتم. سومین هدیه را حدس از قبل حدس می زدم.

صفحه ی هشتم دفترچه ام

دیشب تا حدود ساعت دوازده پرونده های پناهجویان را نگاه می کردم و برای آنهایی که پرونده شان به اصطلاح تاخیردار شده بود نامه های مربوط را ارسال می کردم. با چند نفر از بچه ها در ترکیه هم تلفنی صحبت کردم و گزارش های جدید از اوضاع دریافت کردم. در چند روز گذشته هم چند ایمیل گرفته ام که متاسفانه همه از شرایط بد ترکیه گلایه می کنند. به خصوص روابط بین دگرباشان پناهجو. یکی از آنها می گفت باید از همه دوری کنی تا به تو آسیبی ترسد و چرایش را از من پرسیده بود. برایش نوشتم که واقعن نمی دانم چرا اما م یتوانم شرایط آنجا را درک کنم. وقتی پناهنده هستی و هیچ کاری به جز صبر کردن نداری و اضطراب هم برایت همیشگی می شود ممکن است تصمیم بگیری که راجع به دیگران حرف بزنی و این طرف و آن طرف بروی تا وقت گذرانی کنی و شب هایت صبح و روزهایت شب شود. اگر چنین باشد که خب درگیری و کدورت و … غیر قابل انکار است. برایش نوشتم که خودتان نباید اجازه دهید این اتفاق ها بیافت.

بهترین راه این است که اگر کسی پیش شما آمد و راجع به کس دیگری صحبت کرد بدون رودربایستی بگویید که دوست ندارید بشنوید. دو بار که حرف هایش را قطع کردید و نگذاشتید راجع به دیگران جلو شما صحبت کند (حتی خوبی دیگران را بگوید) آن وقت این فرد دیگر ادامه نمی دهد و همیشه می توانید حرف های خودتان را بزنید و از اینگونه مشکلات دوری کنید. اما این کار ممکن است به زبان ساده بیاید اما اگر واقعن از این شرایط شاکی هستید راهی جز انجام این کار ندارید.

چند روز دیگر هم هالوین است و همه می پرسند که برای هالوین چه کار می کنید؟ من هیچ کاری نمی کنم. روز شنبه سی و یک اکتبر هم مثل روزهای دیگر است برای من.

این لینک را هم می توانید ببینید. تصویری از هالوین از سایت گی رومئو

صفحه ی هفتم دفترچه ام

امروز توی کالج بعد از حدود ده دقیقه یک دختر وارد کلاس شد و گفت من دانشجوی جدید هستم. نگاهی به او انداختم و رو به کنار دستی ام کردم و گفتم لزبین هست. پرسید از کجا می دونی؟ گفتم فکر کن من نتونم تشخیص بدم.
بعد از مدتی معلم جدید این ترم از همه خواست که خودشان را معرفی کنند و یک چیز راجع به خودشان بگویند. نوبت به من که رسید گفتم اسمم آرشام هست. ایرانی هستم. 29 سال سن دارم و فعال حقوق دگرباشان هستم.
بعد از مدت کمی آن دختر که اسمش میرا بود آمد و گفت می توانم ردیف جلو شما بنشینم؟ گفتم بله حتما. راستی، لزبین هستی؟ گفت بله چطور؟ گفتم همینطوری حدس زدم و خواستم مطمئن شوم. گفت من دو هفته است که از لبنان آمده ام و هیچ کس را اینجا نمی شناسم. وقتی که گفتی فعال حقوق دگرباشان هستی خیلی خوشحال شدم و گفتم که بیایم و کنار تو بنشینم. خندیدم و گفتم که دیگر نمی توانی بگویی که کسی را نمی شناسی. من یک نفر. این آقای کنار دستی من دو نفر و این آقای کنار دستی تو هم سه نفر. تا چند روز دیگر هم تعداد دگرباشانی که در کالج خواهی شناخت نیز شاید به ده پانزده نفر هم برسد. نگران نباش.
خیلی خوشحال شده بود. از شرایط لبنان می گفت و اینکه مادرش یک سال پیش فوت کرده است و پدرش از او خواسته که برای ادامه تحصیل به کانادا بیاید و او ناچار شده است که دوست دخترش را در بیروت تنها بگذارد. از موقعیت اجتماعی دگرباشان در لبنان و دیدگاه حمایت کننده ی نسل جوان از این قشر جامعه و خیلی مسائل دیگر صحبت کرد.
قرار گذاشتیم که آخر هفته با هم بیرون برویم و دوست دارم که بیشتر در ارتباط با او دوستان لبنانی مان بدانم.

صفحه ی ششم دفترچه ام

امروز فرصتی شد تا کمی از ایمیل های معوقه ام را پاسخ دهم. چند تا از سوال های مربوط به یک مجله ی آلمانی را هم که تا هفته ی آینده باید آن را تکمیل کنم را نیز نوشتم. یک فیلم مسخره (Wrong Turn 2009) و یک فیلم متوسط (American Gangster) هم دیدم. معمولن تعطیلات آخر هفته برای من عذاب آور است چون حوصله ام سر می رود به خصوص از زمانی که تصمیم گرفته ام کارهای سازمانی ام را در آخر هفته انجام ندهم و به اصطلاح برای خودم کمی تعطیلی بگذارم اوضاع بدتر هم شده است.

حدود ساعت پنج بود که تصمیم گرفتم برای خرید کردن به بیرون بروم. مدت ها بود می خواستم یک کافی میکر بخرم تا مجبور نباشم هر روز صبح حدود ده دقیقه در صف کافی شاپ کالج معطل شوم و امروز فرصت خوبی بود. همینطور که در فروشگاه قدم می زدم چشمم به یک شورت خیلی شیک افتاد. چند بار خواستم دلم را به دریا بزنم و آن را بخرم اما خودم را منصرف کردم. اما بالاخره ده دقیقه به تعطیلی فروشگاه مانده بود برگشتم و نه یکی بلکه دو تا شورت کلوین کلاین هم خریدم. اما طبق معمول بعد از خرید کردن منصرف شدم ولی سعی کردم احساس انصراف از خرید را فراموش کنم تا وسوسه نشوم که آن ها را پس دهم.

شب هم به امیر یکی از دوستان قدیمی ام (همان امیری که در فیلم جهاد برای عشق هم بود) تماس گرفتم تا ببینم اگر خانه است شام بگیرم و به آنجا بروم که خوشبختانه بود. چند ساعتی با هم حرف زدیم و خاطرات گذشته را برای صدمین بار مرور کردیم که در ترکیه چه سختی هایی که کشیدیم. و هر بار می گفتیم که چقدر ما این داستان ها را برای خودمان بازتعریف می کنیم. اما بازتعریف آن ها همیشه برای من خوب است چون نمی گذارد که فراموش کنم کجا بوده ام و هم اکنون کجا هستم و چه وظیفه ای بر دوش دارم.

صفحه ی پنجم دفترچه ام

امروز جلسه ی هیئت امنای سازمان انجام شد. روز خیلی شلوغی بود و اصلن نفهمیدم چطور شب شد. تمام گزارش های مالی، حقوقی، رسانه ای و … را ارائه کردم و خوشبختانه هیچ موردی مبهم باقی نماند و همه چیز توسط حسابدار سازمان بررسی و تایید شد.
یک خبر بد هم شنیدم. دیشب یکی از همجنسگرایان کانادایی که از پارتی بر می گشته است توسط چند نفر در نزدیکی منطقه ی همجنسگرایان تورنتو مورد حمله قرار می گیرد و کشته می شود. خبرهای زیاید از این موضوع منتشر شده است و امروز پلیس تورنتو بخش هایی از فیلمی را منتشر کرد که او در حال راه رفتن به سمت خانه اش بود. هوموفوبیا مرز جغرافیایی ندارد و انسان هایی که احمق باشند همه جا پیدا خواهند شد. شاید هر روز افرادی به دست این احمق ها در یک چهارراهی در گوشه ای از دنیا مورد ضرب و شتم قرار می گیرند و کشته می شوند حال یا به دلیلی گرایش جنسی یا مذهبی یا سیاسی و … به قول مادربزرگم دنیا بد شده است.

صفحه ی چهارم دفترچه ام

امروز رفتم به کالج تا نمره هام رو بگیرم. خوشبختانه همه ی نمره هام بالاتر از 85 درصد بود. اتفاقن امروز تولد یکی از بچه ها هم بود و برای همه کیک آورده بود. خب همه از هم خداحافظی می کردند در حالی که می دانستند از دو روز دیگر ترم بعدی شروع می شود و ممکن است باز هم کلاسی هم باشند.
فردا جلسه ی هیئت امنای سازمان دگرباشان ایرانی (Iranian Railroad for Queer Refugees) یا همان IRQR است و مدیران سازمان از اتاوا و مونتریال به تورنتو آمده اند. قرار است جلسه در دفتر سازمان که به عبارتی همان خانه ی من است برگزار شود و بنابراین باید خرید می کردم. هوا هم سرد شده بود و تا به خانه رسیدم دستانم بی حس شده بود. باید فردا صبح زود هم بیدار شوم و همه چیز را آماده کنم. قرار است که صبحانه را من آماده کنم. تا آخر شب هم باید تمام گزارشات مالی و وضعیت پناهندگان را هم آماده کنم تا بتوانم در جلسه گزارش کامل فعالیت های سازمان در هشت ماه گذشته را ارائه دهم. جلسه از یازده صبح تا شش بعدازظهر ادامه خواهد داشت و بعد از آن در رستوران سنتی شهرزاد شام خواهیم خورد. جای همه ی شما خالی و به امید موفقیت برای همه از جمله من.

و باز هم پاسخی دیگر برای رضا پسر

پاسخ به نوشته ی رضا در این آدرس:

پاسخ به یک سئوال و چند سئوال دیگر

رضا جان. اگر اول از همه پی نوشت شماره ی یک رو پاسخ می دم. تا به حال همیشه به من اعتراض می شده که چرا هیچ پاسخی به اتهاماتی که ماه هاست داره به تو وارد میشه نمی دهی و قضیه را مسکوت می گذاری. دلیل آن رویه شخصی من است که دنبال اتهام زدن و به قول تو توپ را به میدان دیگری هل دادن نیستم. نویسنده هم نیستم که برای پاسخ دادن مقاله نویسی کنم و از فوت و فن نویسندگی استفاده کرده و خودم را خوب و دیگران را با زبانی خوب، بد جلوه دهم. فکر هم نمی کنم لازم باشد که برنامه هایم را بگویم زیرا همه ی شما از نه سال پیش تا به حال در جریان کارهای من بوده اید و همه کارهایی که انجام می شود بر روی سایت سازمان نیز موجود است. هر جلسه، گفتگو و یا از این قبیل فعالیت ها هم که باشد از قبل اعلام یم شود.
برنامه ی خاصی برای آموزش پناهندگان وجود ندارد و وجود این گونه برنامه ها می تواند توهینی باشد به شعور انسان ها چون این وظیفه ی هر فرد است که موارد مختلف را مورد بررسی و ارزیابی قرار دهد و در نهایت تصمیم به انجام کاری بگیرد.
تصور اینکه آرشام پارسی چون آرشام است باید تمام مسئولیت کارها و تصمیم ات و حتی خودکشی کردن افراد را به گردن بگیرد خنده دار است زیرا من با تمام پناهجویان و در کل با چندین هزار نفر ارتباطات هفتگی دارم و نه فرصت آموزش رفتاری فردی وجود دارد و نه اگر وجود داشت من آموزگار آن.
این یک واقعیت است که همه باید خودشان مراقب رفتارها و تصمیماتشان باشند. من هیچ گاه به کسی اتهامی نزدم و همیشه بر اساس اسناد و مدارکی که در اختیار دارم صحبت کرده ام. هر چند که خیلی ها ادعا ها و اتهاماتی به من وارد کرده اند در حالی که هیچ سند و مدرکی نداشته اند و هیچ کس هم از آنها نپرسید که مدرک شما چیست و حالا که بعد از گذشت ماه ها بیان می کنم که چه اتهامات واهی به من وارد شده است از من دلیل و مدرک خواسته می شود. جالب است. یک سال پیش وقتی همه خبرهایی مبننی بر دزدی های آرشام پارسی را با ولع هر چه تمام تر می جویدند کسی نپرسید که آیا سند و مدرکی دارید و اگر هم پرسیدند هیچ گاه آن مدارک را دریافت نکردند. حتی وکیل من نیز وقتی با موکلین آنها تماس گرفت که آیا هیچ مدرکی دال بر خلاف یا هر اشتباه و سواستفاده ی مالی توسط آرشام دارید که این ادعا را می کنید آن را برای مدت یک سال مسکوت گذاشتند و هیچ گونه پاسخی از طرف آنها و همچنین هیچ گونه مدرکی ارائه نشد چون شاید دیگر نیازی به آن نبود. مقام پرزیدنتی محیا شده بود. (آقای احمدی نژاد شما تنها پرزیدنتی نیستید که اینچنانی مقام به دست می آورید)

امروز جلسه ی شورای حقوق بشر همجنسگرایان ایرانی بود و مانی به عنوان رئیس این شورا مدارک و شواهد خود را ارائه کرد و در هفته ی آینده بیانیه شورا منتشر خواهد شد. این صحبت ها فراتر از گفتگوی بین من و مانی بوده است و در یک جلسه ی رسمی و بر طبق اسانامه ای که یک سال پیش تهیه شد این موارد مورد بررسی قرار گرفت و گزارش جلسه منتشر شد. مدارک زیادی وجود دارد که پناهجویان تهدید شده اند، در قبال کمک از آنها درخواست رابطه ی جنسی شده است، متهم به ارتباط با دیگران و تهدید به دست کاری پرونده شان شده اند و موارد دیگری که قبلن نیز به سازمان من و مانی نیز ارسال شده بود.

من هیچگاه نگفتم که حرف های مانی زانیار ادعا بوده است به دلیل اینکه ما بارها در این مورد جلسات تلفنی و اینترنتی داشته ایم و با افراد مختلفی نیز گفتگو کرده ایم تا صحت و سقم آنها را دریابیم.

با دفتر کمیسریای عالی پناهندگان سازمان ملل در ترکیه و همچنین سفارت های کانادا، استرالیا و سازمان طرف قرارداد دولت امریکا هم در ارتباط مداوم هستیم و مطلعیم که چه اقداماتی انجام گرفته و گزارش دقیق آنها را نیز برای این سازمان های نام برده شده نیز ارسال نموده ایم.
هر زمان که پناهجویان نیز از ما سوال کرده اند پاسخ داده ایم اما ما این حق را نداریم که برای کسی تکلیف مشخص کنیم که با فلانی حرف بزن یا نزن. این تصمیم و اختیار خودشان است که حرف بزنند یا نزنند.

همیشه نوشتن ساده تر از عمل کردن است و باید دید ادعای افراد مبنی بر نوشته هایشان است یا رفتار آنها.

رضا جان بحث بر سر قانع کردن نیست. امروز در مدت زمانی که برای صحبت در جلسه ی شورا داشتم به موردی اشاره کردم که بد نیست در اینجا نیز بنویسم: ما فعالان حقوق دگرباشان ایرانی باید امروز مراقب باشیم که چه کارهایی می کنیم که در آینده مسئول اتفاقات بد نباشیم. به هر حال نام همه ی ما در آینده خواهد ماند. هنوز وقتی نام محسن رضایی می آید خیلی ها می گویند او هزاران نفر را کشت چون خبردار شده بود که عملیات فاو لو رفته است اما با این وجود دستور حمله داد. خود محسن رضایی شاید شخصن کسی را نکشته بود اما مسئولیت مرگ آن رزمندگانی که در آن عملیات کشته شده اند تا ابد بر گردن محسن رضایی است چون می دانست و چمش را بست. امروز هم ما باید مراقب باشیم که در آینده مسئولیت بیچاره شدن و به فلاکت نشستن دگرباشان بر گردنمان نباشد. اگر چیزی دیدیم بگوییم و اگر خلافی سر زد بیان کنیم تا جلو عواقب آن گرفته شود. این می تواند همان موردی باشد که قبلا گفتم خود تو هم باید اقدام کنی. اگر دوست داشتی می تواینم در این مورد بیشتر صحبت کنیم.

بر خلاف میلم این کامنت طولانی شد اما در آخر باید اضافه کنم که من، مانی و دیگر فعالان دگرباش و همه ی جامعه ی دگرباشان داخل و خارج ایران به اندازه ی کافی مورد تبعیض قرار گرفته و سختی کشیده ایم و این وظیفه ی ماست که اجازه ندهیم از این به بعد این موارد تکرار شود. بیکار هم ننشسته ایم.

گزارش جلسه ی هیئت امنای شورای حقوق بشر همجنسگرایان ایرانی

بازچاپ گزارش شورای حقوق بشر همجنسگرایان ایرانی جهت اطلاع عموم

منبع گزارش

گزارش جلسه ی هیئت امنای شورای حقوق بشر همجنسگرایان ایرانی

تاریخ: پنجشنبه 22 اکتبر 2009

محل: فضای الکترونیکی اسکایپ

زمان شروع جلسه: ساعت هفده به وقت اروپای مرکزی برابر با یازده صبح به وقت شرق امریکا

حاضرین:

  • مانی زانیار، رئیس شورا از هلند
  • آرشام پارسی، دبیر شورا از تورنتو

آریا ایران آرا، معاون هماهنگ کننده شورا به دلایلی نتوانست در جلسه حاضر شود و درخواست نمود که گزارش جلسه برای او ارسال گردد.

گزارش جلسه

در ابتدا مانی زانیار از عدم حضور آریا ایران آرا گلایه کرد که چرا در اولین جلسه ی شورا شرکت نکرده است و چنانچه  عضویت در این شورا برای او اهمیت ندارد باید اعلام کند. شورا متکی به اعضایش است و اعضای شورا باید به فعالیت های خود در شورا اهمیت خاصی بدهند تا شورا بتواند کارآیی لازم را داشته باشد.

این شورا تقریبا نزدیک به یک سال است که اعلام موجودیت کرده است و عملن تا به حال فعالیت خاصی نداشته است. باید آن را فعال کرد و اقداماتی که در ابتدا به عنوان هدف تعیین شده است را پیگیری و اجرا کرد. مانی زانیار در این مدت به دنبال کارهای ثبت شورا در هلند بوده است و در حال تهیه ی مدارک لازم می باشد. ترجیح بر این است که شورا در هلند ثبت شود زیرا فعالیت های بهتری می تواند در اروپا انجام دهد.

در حالت ایده آل می بایست شورا چند بار در ماه و حداقل یک بار در ماه جلسه داشته باشد و به گزارشات و موارد روز رسیدگی و اقدام کند.

در این جلسه در ارتباط با گزارش مانی زانیار در وبلاگش در ارتباط با ترکیه و مسائل مربوط به پناهندگان و سازمان ها به صورت مفصل صحبت شد و شواهد و مدارک موجود مورد بررسی قرار گرفت. شورا تصمیم گرفت که بیانیه ای در این مورد تهیه و منتشر نماید. مانی زانیار قرار است که پیش نویس این بیانیه را تهیه و برای تصویب نهایی به اعضای شورا ارائه دهد.

به پیشنهاد مانی زانیار شورا قرار است بر روی برگزاری یک سمپوزیوم در اروپا وارد بحث و گفتگو شود که به جلسات آتی موکول شد و در این مدت می بایست اعضای شورا پیش نویس نیازها و اهداف این سمپوزیوم را تهیه نمایند.

در پایان صبا راوی نیز به صورت تلفنی در جلسه ی شورا حاضر شد و به برخی سوالات اعضای شورا پاسخ داد. همچنین شورا در ارتباط با عضویت صبا راوی نیز بحث و تبادل نظر خواهد کرد. شورا تصمیم دارد که تعدادی از فعالان حقوق دگرباشان ایرانی را برای عضویت در شورا دعوت کند لذا این افراد می بایست تا جلسه ی بعد شناسایی و به شورا پیشنهاد گردند.

زمان پایان جلسه: ساعت نوزده به وقت اروپای مرکزی برابر با ساعت سیزده به وقت شرق امریکا

صفحه ی سوم دفترچه ام

دیروز یکی از بهترین دوستانم عازم سفر بود و با او به فرودگاه رفتم. حدود یک هفته ی دیگر برخواهد گشت و مطمئن هستم که خیلی دلم برای او تنگ خواهد شد. از فرودگاه که بر می گشتم چند نفر مسافر اسپانیایی که یک کلمه انگلیسی هم نمی دانستند را دیدم. آنها می خواستند به یک هتل بروند و با هزار زخمت ایما و اشاره متوجه آدرس آنها شدم. هتل آنها تقریبن نزدیک به خانه ی من بود و آنها را تا هتل همراهی کردم. آدم های خوبی بودند با وجود اینکه اصلن نه حرف های آنها را می فهمیدم و نه آنها حرف های من را متوجه می شدند اما کاملن واضح بود که یک خونگرمی خاص اروپایی (ایرانی) در آنها وجود دارد. برایم جالب بود چطور بدون دانستن زبان می خواهند یک هفته در اینجا اقامت کنند. یادم افتاد به روز های اولی که به ترکیه رفته بودم و هیچ چیز از زبان ترکی نمی دانستم. اما ارتباط انسانی شاید نیازی به زبان نداشته باشد.
امروز هم جلسه ی شورای حقوق بشر همجنسگرایان ایرانی بود که حدود دو ساعت طول کشید و گزارش آن به زودی در سایت شورا منتشر می شود و شاید روی این وبلاگ هم بگذارم.

صفحه ی دوم دفترچه ام – پاسخی برای رضا پسر

پاسخی برای مطلب رضا در اینجا:

سئوال

رضا جان. بله هم اینکه خوندم و هم اینکه هر وقت از من سوالی شود پاسخ خواهم داد. هفته ی پیش هم حدود یک ساعت به صورت تلفنی با مانی صحبت می کردم و هفته ی آینده هم احتمالا به همراه مانی و آریا در جلسه ی شورای حقوق وبشر همجنسگرایان ایرانی شرکت خواهیم کرد و راجع به برخی از مسائل صحبت خواهیم کرد.

برخی از این موارد را من هم تاکید می کنم و بنا به وظیفه ی خودم به سازمان ملل و سازمان های مربوطه نیز گزارش داده ام. قبلا هم مطلبی در وبلاگم گذاشته بودم که خانم ساقی قهرمان با معرفی خودشان از طرف من سعی در جلب اعتماد پناهجویان و دریافت اطلاعات آنها می کند. ایمیل هایی که این گزارش ها را برای ما ارسال کرده اند نیز موجود است.

آن سازمان امریکایی که در ترکیه هم به تازگی دفتری تاسیس کرده است و این حرف ها را به برخی پناهجویان زده است را می شناسم و از فعالیت های آنها با خبرم.

آن افرادی که هم تهدید شده اند را هم می شناسم حتی آن افرادی که در قبال کمک کردن به آنها و معرفی کردن برخی از سازمان ها درخواست شده که تن به رابطه ی جنسی بدهند نیز با ما در تماس هستند و گزارش های آن متاسفانه موجود است.

بله متاسفانه شرایط خوبی نیست و در این میان خود پناهجویان در وهله ی اول باید مراقب خود باشند.

چند روز پیش به یکی از پناهجویانی که چند ساعت قبل از مصاحبه ی خود با خانم قهرمان ملاقات کرده است و ایشان به آن پناهجوی بیجاره گفته است که اگر این داستان را تعریف کنید حتما رد خواهی شد و داستانت را باید عوض کنی با من تماس گکرفت. این پسر بیچاره ی از همه جا بی خبر و حتی آن مدعیان راهنما نیز نمی دانستند که سازمان ملل خانه ی خاله و یا عمع نیست که هر روزی یک حرفی بزنی. این پسر یک داستان غیر واقعی تعریف کرده است و در روز مصاحبه اش متن صحبت های روز اولش را جلواش گذاشته اند که چرا حرف تو دو تا شده است. بیچاره این پسر از شدت ناراحتی چندین ساعت گریه می کرد و حتی تصمیم گرفته بود که خودکشی کند. برادرش با من تماس گرفت و خواست که کمکش کنیم. گفتم کمکش می کنم اما نمی دانم چرا هر کس وقتی به مشکل برخورد می کند یادش به کمک خواستن می افتد و چرا در روز اول فکر نمی کند که نباید همه ی اسرارش را برای هر کس که از راه رسید تعریف کند.

به هر حال رضا جان خیلی مسائل دیگری نیز وجود دارد که هنوز منتشر نشده است و خود تو و دیگر دگرباشان موظف هستند که جلو ادامه ی اینگونه رفتارها کرفته شود نه اینکه انجام این تجاوزها و تحقیرها و مشکلات را با سکوت نادیده بگیرند و اعتراضی هم نککند. بله خود تو هم باید اقدام کنی.

صفحه ی اول دفترچه ام

شاید مناسب دفتر اول هیچ دفترچه ای نباشد اما قسمتی از حقایق زندگی ماست.

بر اساس خبرهایی که از طرف همکارانمان در ایران دریافت کرده ایم شنبه شب دهم اکتبر ماه سحر که یک دگرجنسگونه ی ایرانی است توسط چند نفر از نیروهای لباس شخصی در خیابان عباس آباد تهران مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و از ناحیه ی کتف زخمی می شود. او را به بیمارستان می برند و در حال حاضر شرایط جسمی او بهتر شده است و خوشبختانه خطر برطرف شده است.
همچنین در چهارشنبه چهاردهم اکتبر مهسا که باز یک دگرجنسگونه ی ایرانی است توسط دو نفر موتورسوار در چهاراه کالج تهران مورد حمله قرار می گیرد و با چاقو زخمی می شود. یکی از ضربه های چاقو از پشت به او وارد می شود و به ریه ی او می رسد. یکی از دوستان مهسا او را به بیمارستان منتقل می کند و هم اکنون تحت مداوا قرار دارد. ممنوع الملاقات است و تنها یکی از همکاران ما توانسته است با او به صورت تلفنی صحبت کند و از شرایط جسمی او باخبر شود.

این خبرها در جایی منتشر نمی شود و ما خودمان هم باید متحمل این بی عدالتی ها باشیم هم رسانه شویم. شما هم رسانه شوید تا همه بشنوند.

یک دفترچه ی خصوصی

چند سال پیش برای مدت زمانی روزانه نویسی می کردم و خب از خیلی موارد خوب و در برخی موارد هم بد بود. چند روزی است تصمیم گرفتم که برنامه ای بگذارم که هر روز مطلبی هر چند خیلی کوتاه و در خد یک خط بر روی وبلاگم بگذارم. ایم متون همه چیز می تواند باشد، چه شخصی و یا اجتماعی و سیاسی و … فقط نمی دانم که در بین این همه کار فعلی ام می توانم این وقت را هم اختصای دهم یا نه.
شاید بپرسید چرا می خواهی این کار را بکنی که باید بگویم صد در صد دلیلش را نمی دانم اما احساس می کنم خیلی چیزها یک دفعه به ذهنم می آید که اگر آنها را ننویسم فراموش می کنم. می خواهم بنویسم تا اکر یم سال دیگر آنها را مرور کردم بتوانم آنها را پیدا کرده و پیگیری شان کنم. شاید بشود یک دفترچه ی خصوصی.

به مادرم نگویید چرا

– داستان خیلی کوتاه –

با نگرانی تکه کاغذی را برداشت و رویش نوشت که به مادرم نگویید چرا. فکر می کرد با مرگ می تواند بر مشکلاتش پیروز شود. دل اش از همه گرفته بود. دوست نداشت کسی را دیگر ببیند. نمی خواست حرفی بشنود. دوست نداشت که هیچ کس دوستش داشته باشد. دیگر به هیچ کس دلخوشی ای نداشت اما غافل از این بود که این بار به مرگ دلش را خوش کرده است. نمی دانست چطور باید بمیرد. تعدادی قرص خورد و با سرگیجه اش دست و پنجه نرم می کرد. وقتی مطمئن شد که مرده است از ترس اینکه مادرش پس از شنیدن این خبر چه حالی خواهد شد از خواب پرید. دهان خشکیده اش نمی گذاشت بخندد.

دو پناهجوی دگرباش ایرانی در فرانسه

علی 20 ساله و بنیامین 27 ساله مدتی پیش به دلیل مشکلات زیادشان از ایران به فرانسه فرار کردند و در آنجا درخواست پناهندگی دادند. علی و بنیامین سال هاست که با هم در ارتباط هستند. بارها تلفنی با آنها صحبت کردم و بچه های بسیار خوبی هستند. بعد از چند ماه که بر روی پرونده ی آنها کار می کردم امروز برادر علی تماس گرفت و خبر قبولی هر دویشان را داد. قرار است که شب با علی و بنیامین تلفنی صحبت کنم. برایشان خیلی خوشحال هستم و امیدوارم که همیشه شاد و سربلند و خوشحال باشند.

پیام های نفرت انگیز

پیام های نفرت انگیز یا همان Hate Messages یکی از پیام هایی است که به صورت روزمره چه از طریق ایمیل و یا فیس بوک و … دریافت می کنم. البته باید بگویم که به حدی نیست که آن را بتوان جدی تصور کرد. مثلا از بین روزانه صد ایمیل و پیامی که در سایت های مختلف دریافت می کنم یک مورد از اینگونه پیام ها وجود دارد که حدس می زنم تعداد آن افراد هم بسیار محدود باشد و فقط تعداد ادرس های ایمیل متعلق به این اشخاص زیاد است و هر بار با یک آدرس تماس می گیرند. یکی ازآنها دیروز در فیس بوک برایم نوشت بچه کونی. برایش یک کلمه جواب دادم: بله؟ در پاسخ نوشت: معذرت می خوام.

چند روز پیش که با دیجیتال ژورنال مصاحبه داشتم و آن را منتشر کردند طبق معمول حجم ایمیل ها هم برای چند روز چند برابر شد. حسابی مریض بودم و صدایم در نمی آمد. سرفه های شدیدی داشتم و بعد از دو روز تبم قطع شده بود. تلفنم زنگ خورد. شماره اش نیفتاده بود. تصمیم گرفتم جواب ندهم چون نمی توانستم حرف زنم و حال خوبی نداشتم. اما گفتم شاید مادرم از ایران باشد. گوشی را که برداشتم با شنیدن اولین کلمه فهمیدم که طرف مقابل کیست. یک دوست قدیمی بود که از چند سال پیش تا به حال بعد از هر مصاحبه ی من به من تلفن می کرد و هر چه داد و بیداد و فحش که بلد بود به من می گفت. اسمش را نمی دانستم و هیچ اطلاعی از او نداشتم که کیست و کجاست فقط پلیس گفته بود که تورنتو است. چندین بار بعد از تلفن ها و تهدیدهایش که جالب ترین آن «سرت را می برم و روی سینه ات می گذارم» بود، به پلیس تلفن می کردم و چند افسر پلیس می آمدند و گزارش تهیه می کردند. اما بعد از مدتی دیگر به پلیس هم تماس نمی گرفتم. عادت کرده بودم.
چهل و چهار دقیقه صحبت کردیم البته بیشتر من به فحش هایش گوش می دادم و هر از چند دقیقه یک بار می گفتم آقای محترم لطفا داد نزنید، من خیلی محترمانه دارم به حرف های شما گوش می کنم و شما هم اعتراض تان را محترمانه بیان کنید.
عادت ندارم تلفن را روی کسی قطع کنم و همیشه به قول یکی از دوستانم سرم درد می کند تا این افراد مخالف را قانع کنم و معمولا هم موفق هستم. این دوست عزیز معترض داد و بیداد کن ما این بار می گفت که می خواهد علیه من در دادگاه شکایت کند چون من تلاش می کنم تا وجهه ی جمهوری اسلامی را خراب کنم و تمام حرف های من در مورد مشکلات همجنسگرایان دروغ است و باید در دادگاه حرف هایم را اثبات کنم. در پاسخ گفتم که بی صبرانه منتظر هستم قاضی را ببینم و امیدوارم شما هم بتوانید اثبات کنید که حرف های من دروغ است.
در ادامه گفت که یک مشت سفید پوست و اسرائیلی برای تو کف می زنند و فکر می کنی کسی هستی و از این قبیل حرف های کلیشه ای که در پاسخ گفتم هیچ فکر خاصی نمی کنم و کسی نیستم جز آرشام پارسی. نه از کف زدن کسی خوشحال می شوم نه از فحش دادن کسی ناراحت. فقط کاری انجام می دهم که فکر می کنم درست است. خلاصه بحث طولانی ای بود. بعد از حدود سی دقیقه صدایش آرام شد و دیگر مثل قبل داد نمی زد. از جمهوری اسلای هم دفاع نمی کرد و می گفت تلاش های زیادی کرده اند تا جلو بمباران امریکا به ایران را بگیرند و من بر خلاف آنها تلاش می کنم که امریکا به ایران حمله کند. خندیدم و برایم جالب ود چطور مردم همه ی موضوعات را با هم قاطی می کنند و آن چیزی که خودشان دوست دارند را به عنوان نتیجه بیرون می کشند و محکم بر سر آن نتیجه و ادعا هم ایستاده و پافشاری می کنند.
می گفت که تو از امریکا و اسرائیل پول های کلان می گیری تا این حرف ها را بزنی. گفتم آیا می توانی حرفت را اثبات کنی؟ گفت مسلم هست که پول می گیری مگر احمق هستی مجانی این کارها را انجام دهی! گفتم اگر روزی برایت ثابت شد که احمق بودم و مجانی همه ی این کارها را انجام دادم و از امریکا و اسرائیل و چین و روسیه و … هم هیچ پولی نگرفتم حاضر هستی باز تلفن کنی و معذرت خواهی کنی؟ کمی مکث کرد و گفت بله معذرت خواهی می کنم. گفتم پس منتظر تلفنت هستم اما لازم نیست معذرت خواهی کنی و فقط بگو فهمیدم، همین کافیست.
خندید و گفت تو دیگه کی هستی!
خداحافظی کردیم و گفت از تو خوشم آمد و دوست دارم روزی دعوتت کنم تا با هم یک کافی بخوریم. قبول می کنی؟ گفتم تو هر وقت با شماره تلفن خودت تماس گرفتی و اسمت رو هم گفتی و دعوت کردی آره میام.

مردم خیلی جالب هستند. هر چه بیشتر با آنها حرف می زنم بیشتر جذابیت هایشان را حس می کنم. برایم خیلی جالب است که برای اثبات عقیده و گرفتن حق خود حاضر می شوند به راحتی دیگران را خراب کنند، اتهام بزنند و ساده ترین آن اتهامات مالی است. به این دوست عزیزمان گفتم اتهامات مالی از مد افتاده. یک راه جدید تر پیدا کنی هم بد نیست.

رادیو فردا: یاد می‌گیرند همنجس‌گرایان را بکشند

لینک به منبع

حسین قویمی

سازمان دیده بان حقوق بشر اخیرا در گزارشی اعلام کرده است که در ماه‌های اخیر صدها مرد همجنس گرا در عراق کشته و یا شکنجه شده‌اند. بر پایه این گزارش در برخی موارد نیروهای امنیتی عراقی، دست به اقدامات خشونت آمیز علیه آن‌ها زده اند.

در یک مورد از خشونت‌ها که پس از انتشار فیلمی از یک میهمانی صورت گرفت، گفته شد زندگی کسانی که در این فیلم هویتشان شناخته شده با خطر روبه‌رو شده است.

خاورمیانه از نقاط ناامن برای همجنس‌گرایان است. مسبب این ناامنی گاه جامعه است، گاه نیروهای امنیتی‌اند و گاه خود قانون.

در بسیاری از موارد سازمان‌های مدافع حقوق بشر به برخوردهایی که با همجنس‌گرایان در کشورهایی مانند ایران، عراق، افغانستان یا عربستان سعودی می‌شود، واکنش نشان داده‌اند؛ واکنش‌هایی که معمولا با نگرانی‌های بسیاری همراه است.

آرشام پارسی سرپرست سازمان دگرباشان جنسی ایرانی در کانادا، در گفت‌وگویی با رادیو فردا از این نگرانی‌ها می‌گوید:

مسلم اين است که در گذشته اين اتفاق رخ داده و همچنان ادامه پيدا می‌کند، نه تنها درعراق بلکه در ايران، افغانستان و ساير کشورهايی که برای همجنس‌گرايی مجازات اعدام و شکنجه وجود دارد.

ساليان سال است که اين گونه مجازات برای افراد همجنس‌گرا اعمال می شود و تا کنون گزارش‌های مستندی در اين زمينه منتشر نشده است.

اين که سازمان ديده بان حقوق بشر درارتباط با عراق اين بيانيه را منتشر کرده، گويای اين است که چنين شرايطی از قديم وجود داشته و همچنان ادامه می‌يابد و کسی هم اهميت نمی‌دهد تا جلوی آن را بگيرد.

دولت عراق تا به حال اقدامی انجام نداده و اين افراد در خانه‌های شخصی خود دستگير می‌شوند و جنازه‌های آنها در خيابان پيدا می‌شود.

آقای آرشام! در بسياری از مواقع مجازات و شکنجه دولتی نيست بلکه به صورت قتل‌های ناموسی است و بستگان خود اين افراد اعمال خشونت‌آميز را انجام می‌دهند.

اين مسئله برمی‌گردد به مجازات و انديشه‌های مردم که از بچگی به آنها آموزش داده می‌شود. بر اساس قوانين اسلام، مجازات همجنس‌گرايی مرگ است و همجنس گرا محارب با خدا است و بايد کشته شود، بنابراين خود به خود قتل‌های ناموسی به وجود می‌آيد و برادر و پدر و اعضای خانواده اين حق را به خود می‌دهند و فکر می‌کنند اگر همجنس‌گرايان را می‌کشند در راه خدا کار انجام می‌دهند.

اين در حقيقت مجازاتی است که دادگاهی لازم ندارد و مردم خودشان اين کار را انجام ميدهند، هر چند در بعضی مواقع هم به صورت دولتی و سيستماتيک انجام می شود.

آقای آرشام! در گزارش سازمان ديده بان حقوق بشر، دولت عراق به چشم بستن به روی نقض حقوق اين گروه از شهروندان عراقی متهم شده است. سازمان‌هايی مانند سازمان ديده بان حقوق بشر دراين زمينه چه اقداماتی انجام می‌دهند؟

دولت عراق تا کنون هيچ واکنشی دراين زمينه‌ها نشان نداده و سکوت کرده است، البته توقع ديگری هم نبود. اگر من بخواهم گذری به ايران بزنم بايد بگويم دولت ايران هم بسياری از همجنس‌گرايان را دستگير، شکنجه و اعدام کرده است.

اين شرايط فقط مخصوص عراق و ايران نيست، ما در هشت کشور جهان برای همجنس‌گرايی مجازات اعدام داريم و در بيش از ۵۰ کشور ديگر برای آنها مجازات وجود دارد.

بر اساس يک جنبش جهانی بايد عليه تبعيض و شکنجه به خاطر گرايش‌های جنسی افراد اقدام کرد و با اطلاع رسانی، اعتراض‌های بين المللی و اصول ديپلماسی جلوی اين گونه شکنجه‌ها را گرفت.

مهمترين قضيه دراين امر فرهنگ جامعه است. بايد اطلاع رسانی کرد و آموزش داد که همجنس‌گرا مفسد فی‌الارض نيست ، اينها افرادی هستند که گرايش‌های متفاوت جنسی دارند و بايد به آنها احترام گذاشت و حقوقشان جدای از ديگر افراد جامعه نيست. حقوق آنها همان حقوق بشر است همچنان که حقوق زنان و مردان ديگر.

در بسياری از کشورهای خاورميانه همجنس‌گرايان را به فساد و بی‌بندوباری متهم می‌کنند. سازمان همجنس‌گرايان ايرانی که شما بنياد گذاشتيد، در مورد وجود چنين تصويری چه کاری انجام می‌دهد؟

من هشت سال است که در اين زمينه و در قالب يک سازمان فعاليت می‌کنم. ما بيشتر سعی کرده ايم اطلاع رسانی کنيم هم برای تغيير فرهنگ و هم برای اين که به جوامع بين المللی اطلاع بدهيم چه شرايطی درايران وجود دارد.

طی ساليان گذشته من به اين نتيجه رسيده‌ام که در ابتدا همه افراد مخالف همجنس‌گرايی هستند، ولی زمانی که اطلاعات صحيح در اختيارشان بگذاريم نظرشان تغيير خواهد کرد و اين عقيده غير قابل تغيير نيست. در طول ساليان گذشته ما بارها شاهد افرادی بوديم که با همجنس گرايی کاملا مخالف بودند ولی بعد از به دست آوردن اطلاعات ديگر با همجنس گرايی مشکلی ندارند.

به نظر من سازمان های مختلف به خصوص در خاورميانه بايد اطلاع رسانی کنند و مطمئن باشند اين تغيير به وجود خواهد آمد.

سایه یک زن ایرانی

سایه یک دختر لزبین ایرانی است که مدتی است با سازمان ما در ارتباط است. سایه خواننده ی رپ هست و اجازه داده که یکی از آهنگ های او را در وبلاگم منتشر کنم و شما هم می تونید این آهنگ رو برای دوستانتون بفرستید.

شعر این آهنگ نیز از خود سایه است.

تقدیم به دگرباشان ایرانی به خصوص دوستان عزیز لزبین

سایه یک زن ایرانی

4SHare Download

دهمین شماره ی ندا منتشر شد

دهمین شماره ی ندا را می توانید در آدرس http://www.nedamagazine.net مطالعه کنید و چنانچه با فیلتر مواجه هستید از اینجا می توانید آن را دانلود کنید

مخالفت با همجنسگرایی اولین انعکاس ناخودآگاه بیشتر ایرانیان است

مدتی پیش فرصتی پیش آمد تا تحقیق کوچکی انجام دهم. از اکثر دوستانم که همگی در رده ی سنی زیر سی سال بودند و در تورنتو زندگی می کردند یک سوال را پرسیدم: «آیا حقوق همجنسگرایان را قبول دارید؟»

جان از کلمبیا: بله. به نظر من همه را باید پذیرفت و نباید تفاوتی بین انسان ها گذاشت.

عمر از روسیه: بله. به دلیل اینکه به نظر من یک امر کاملن طبیعی است و هر کس حق انتخاب دارد که با چه کسی در ارتباط باشد.

علی از ایران: بله چون این یک مسئله ی شخصی است و برای من اهمیتی ندارد که چه کسی با چه کسی ارتباط جنسی دارد.

لولو از چین: بله اما دلیل خاصی ندارم. فقط مخالف نیستم.

تینا از چین: بله. به نظر من عشق مهمترین چیز است و تا زمانی که دو نفر عاشق همدیگر هستند می توانند با هم ارتباط داشته باشند و مهم نیست که این دو نفر مرد باشند یا زن یا زن و مرد.

جیسون از کره جنوبی: بله. آنها هم حق دارند مثل بقیه.

مونا از ایران: نه. اما دارم سعی می کنم که بیشتر اطلاعات به دست آورم.

اولگا از ازبکستان: بله. من خودم روانشناس هستم و بنا بر دانسته های علمی من این افراد هیچ مشکلی ندارند. پس چرا نباید آنها را پذیرفت.

وو از چین: مسلمن بله چون همه به اندازه ی مساوی حق زندگی دارند و کسی برتر از دیگری نیست.

میلندا از برزیل: دفاع نمی کنم اما مخالفت هم نمی کنم.

استیلیانا از قبرس: بله. آنها هم باید هر کاری که مایل هستند انجام دهند و تبعیضی برای آنها وجود نداشته باشد.

گلوریا از آرژانتین: بله آنها هم بشر هستند.

نادیا از اوکراین: به صورت کلی بله اما راستش را بخواهید نه چون به نظر من مفهوم خانواده به لرزه در می آید.

مهرنوش از ایران: نه. اطلاعات دقیقی از آنها ندارم و بنابراین قبول ندارم.

نرجس از افغانستان: نه. نمی دانم چرا قبول ندارم. فقط مخالفم.

النا از کانادا: مسلما بله. من دوستان همجنسگرای خیلی زیادی دارم و برایشان احترام زیادی هم قائل هستم.

در میان این پاسخ ها جالب این است که همه ی ایرانی ها به جز علی که خودش همجنسگراست اولین پاسخ «نه» می باشد و خودشان می دانند که اطلاعی در مورد این قشر جامعه ندارند و به صورت ناخودآگاه مخالف هستند. و وقتی که حتی برای ده دقیقه هم که شده پای حرف های یک همجنسگرا می نشینند نظرشان به کلی عوض می شود. و جالب تر اینکه برخی مخالف هستند اما با مخالفت جمله ی خود را شروع نمی کنند. این مشکل عمیق فرهنگی ما ایرانیان را چطور باید برطرف کرد؟